کد مطلب:50537 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:139

مسئولیت الگوها











با توجه به نقش خطیر الگوها، مسئولیت آنان نیز مسئولیتی خطیر است. هر كس می تواند در مرتبه ی خود، الگو و نمونه ای شایسته برای دیگران باشد و بالطبع این امر زمانی سامانی درست می یابد كه الگوها به مسئولیت خطیر خود واقف باشند.[1] امیرمومنان علی (ع) در این باره همگان را هشدار داده و فرموده است:

«من نصب نفسه للناس اماما فلیبدا بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره.»[2] .

آن كه خود را پیشوای مردم سازد، پیش از تعلیم دیگری باید به ادب كردن خویش بپردازد.

الگوها زمانی می توانند رسالت خود را بدرستی انجام دهند كه نسبت به مسئولیت خود حساسیت لازم را داشته باشند. امیرمومنان علی (ع) مسئولیت الگو بودن در منصب زمامداری مردمان را در همه ی وجوه خطیر می دانست و تاكید داشت كه زمامداران در نهایت سادگی زندگی و سلوك كنند، چنانكه می فرمود:

«ان الله تعالی فرض علی ائمه العدل ان یقدروا انفسهم بضعفه الناس كیلا یتبیغ بالفقیر فقره.»[3] .

[صفحه 342]

خدای متعال بر پیشوایان دادگر واجب كرده است كه خود را با مردم ناتوان برابر نهند تا مستمندی، تنگدست را پریشان و نگران نسازد.

آن حضرت درباره ی مسئولیت زمامداران با توجه به جایگاهشان و نقش الگویی شان فرموده است:

«ان الله جعلنی اماما لخلقه، ففرض علی التقدیر فی نفسی و مطعمی و مشربی و ملبسی كضعفاء الناس، كی یقتدی الفقیر بفقری و لا یطغی الغنی بغناه.»[4] .

همانا خداوند مرا پیشوای خلقش قرار داده و بر من واجب كرده است كه درباره ی خودم (در زندگی شخصی و رفتارم) و خوراك و نوشاك و پوشاكم مانند مردم ناتوان عمل كنم، تا اینكه فقیر به سیره ی فقیرانه ی من تاسی كند و ثروتمند به وسیله ی ثروتش سركشی و طغیان نكند.

امام علی (ع) از این منظر سخت پاسدار ساده زیستی بود و درباره ی خود می فرمود:

«ا اقنع من نفسی بان یقال: هذا امیرالمومنین و لا اشاركهم فی مكاره الدهر، او اكون اسوه لهم فی جشوبه العیش!»[5] .

آیا بدین بسنده كنم كه مرا امیرمومنان گویند و در ناخوشایندیهای روزگار شریك آنان نباشم؟ یا در سختیهای زندگی برایشان نمونه نباشم؟

امیرمومنان (ع) عثمان بن حنیف- استاندار بصره- را به خاطر حضور در مجلسی اشرافی سرزنش نمود و او را متوجه جایگاه خود در اداره ی مردمان نمود و بدو یادآور شد كه پیشوای او چگونه زندگی و سلوك می كند و اگر چه نمی تواند مانند علی (ع) زیست نماید، اما در جهت مخالف پیشوای خویش حركت نكند و در سمت و سوی وی زندگی و سلوك كند:

«اما بعد، یا ابن حنیف: فقد بلغنی ان رجلا من فتیه اهل البصره دعاك الی مادبه، فاسرعت الیها، تستطاب لك الالوان و تنقل الیك الجفان. و ما ظننت انك تجیب الی طعام قوم، عائلهم مجفو و غنیهم مدعو. فانظر الی ما تقضمه من هذا المقضم، فما اشتبه علیك علمه فالفظه و ما ایقنت بطیب وجوهه فنل منه. الا و ان لكل

[صفحه 343]

ماموم اماما، یقتدی به و یستضی ء بنور علمه، الا و ان امامكم قد اكتفی من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه. الا و انكم لا تقدرون علی ذلك و لكن اعینونی بورع و اجتهاد و عفه و سداد.»[6] .

اما بعد، ای پسر حنیف! به من گزارش داده اند كه مردی از جوانان بصره تو را به خوان میهمانی اش دعوت كرده است و تو بدانجا شتافته ای. خوردنیهای نیكو برایت آورده اند و پی در پی كاسه ها پیشت نهاده اند. گمان نمی كردم تو میهمانی مردمی را بپذیری كه نیازمندشان به جفا رانده است و بی نیازشان دعوت شده. به آنچه می خوری بنگر (آیا حلال است یا حرام؟) آن گاه آنچه حلال بودنش برای تو مشتبه بود، از دهان بینداز و آنچه را یقین به پاكیزگی و حلال بودنش داری تناول كن.


صفحه 342، 343.








    1. سیری در تربیت اسلامی، ص 247.
    2. نهج البلاغه، حكمت 73.
    3. همان، كلام 209.
    4. الكافی، ج 1، ص 410 («غناه» آمده است)، قریب به همین: سلیمان القندوزی الحنفی، ینابیع الموده، موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، ج 1، صص 147 -146.
    5. نهج البلاغه، نامه ی 45.
    6. همان.